مراثی ی بی پایان
محمد ایوبی
انتشارات نسیم دانش
عود : پیرزنی که طاقت مرگ پسر جوانش را نداشت .
من و پرنده و پیچک : مرد یاد دوران کودکی افتاده است وقتی به عشق پیچ ها روی پشت بام رفته و پرنده های مرده را دیده.
چشم میشی غمگین من کاونده در دیو: دیو مرگ از کوچکی همراه پسر است و کسی او را نمی بیند .
صبوری : مرد به یاد دوران کودکی اش و خاطرات آن روزها افتاده .
I am not , I was : مردی که قبل از هر حادثه بد رگ دستش می پرد .
سفر : سه نفر آمده اند تا مرد را به سفر ببرند .
باد مسافر در دگرگونی عمیق سفر : مادری که از چادرش ستاره می ریخت .
سرطان : مرد سرطان دارد و از زندگی نا امید است .
پشت پنجره باران : مصلح برادر معید می خواهد با او سوار لنج شود .
شفقت بر ایوب پیامبر : ایوب پیامبر دیگر طاقت دیدن و شنیدن رنج ها را ندارد .
بهترین شنونده دنیا : مرد شوهر زنی را که زمانی دوستش می داشته دعوت کرده و از وی می خواهد به حرف هایش گوش کند.
خوب چندتایی رمان از آقای ایوبی معرفی کردم و این بار سراغ داستان های کوتاهشون رفتم . متوسط بود . مثل قبل همون حالت روایتگر و قصه گوش را دوست داشتم گرم صحبت می کنه . اما نویسنده داستان کوتاه نیست داستانش به نظرم بلنده و گاه موضوع تو موضوع خیلی جاها به نظرم لحنش می شکنه یا مسیر قصه بد عوض می شه و در مجموع ساختارش را نمی پسندم.
در مورد آقای ایوبی باید بگم مدتی مسئول ادبی روزنامه سلام بودند .
قسمت های زیبایی از کتاب
هی بچه جون ، دریا به بچه ها دس نمی ده ، تنش سخت میشه واسه ی بچه ها ، مثل آهن ، اذیت می کنه ، مرد آب نمی تونه هر کسی باشه !
به این ترس عادت کرده او و چه قدر کثیف است که به ترس عادت کنی !
من تو را دعوت کرده ام که حرف بزنم ! از کسی حرف بزنم که حالا زن تو است و زمانی دوستش داشتم و زمانی می شناختمش و زمانی رنگ عسلی چشمهایش را در نور خورشید بو می کردم و نگاه می کردم .
نظرات شما عزیزان: